دوبیتی های زیبا
یک لحظه سکوت کرد و حرفش را خورد بغضی نفس و گلوی او را آزرد
می خواست که عشق را نمایان نکند اشک آمد و باز آبرویش را برد

پاییز شدم تا تو بهارم بشوی پرونده ی سبز روزگارم بشوی
ای عشق چرا مثل دلم زرد شدی؟ من صبر نکردم که دچارم بشوی
تو مپندار که من غیر تو دلبر گیرم ترک روی تو کنم دلبر دیگر گیرم
بعد صد سال اگر برسر قبرم گذری کفنم چاک دهم زندگی از سر گیرم
این همه خونی که دنیا در دل ما می کند جای ما هر کس که باشد ترک دنیا می کند
هر زمان گویم که فردا ترک دنیا می کنم تا که فردا می رسد امروز و فردا می کنم
من در غم تو .تودر وفای دگری دلتنگ تو من تو دلگشای دگری
در مذهب عاشقان روالی باشد من دست تو بوسم و تو پای دگری
راز دل با کس نگفتم چون ندارم محرمی
هر که را محرم شمردم عاقبت رسوا شدم
راز دل با آب گفتم تا نگوید با کسی
عاقبت ورد زبان ماهی دریا شدم
وفای شمع را نازم که بعد از سوختن به صد خاکستری در دامن پروانه میریزد
نه چون انسان که بعد از رفتن همدم گل عشقش درون دامن بیگانه میریزد






