دیر کرده....

آیینه پرسید: که چرا دیر کرده است ؟

نکند دل دیگری او را اسیر کرده است ؟

خندیدم و گفتم : او فقط اسیر من است

تنها دقایقی چند تاخیر کرده است .

آیینه به سادگیم خندید و گفت :

احساس پاک ، تو را زنجیر کرده است

گفتم : از عشق من چنین سخن مگوی

گفت: خوابی ! سالها دیر کرده است

در آیینه به خود نگاه می کنم آه !!!

عشق تو عجیب مرا پیر کرده است

راست گفت آیینه که منتظر نباش ،

او برای همیشه دیر کرده است …

::

عشق چیست...



از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است .

 

از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد .

 

از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان .

 

از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای love است .

 

از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهی است .

 


از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن می سوزد .

 

از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست .

 

از استاد فیزیک پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آدم ربائی هست که قلب را به سوی خود می کشد .

 

از استاد انشا پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد .

 

از استاد قرآن پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد .

 

از استاد ورزش پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود .

 

از استاد زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد .

 

از استاد زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد می شود .

 

از استاد شیمی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر می گذارد.

ا

ز خودم پرسیدم عشق چیست؟گفتم …………………….

دوستت دارم تا اخرین نفس عزیزم

تو ای خواهر...


تقدیم به خواهر عزیزم...

تو ای خواهر

تو ای هم رنگ شب ها

را درون سینه ات داری

غصه هایت را

بگو با من بگو با من


مجال قفل رابشکن

لبان بسته را بگشا

تمام غصه هایت را

بگو با من بگو با من


تو ای از پاکی شبنم

تو ای آرامش قلبم

بیا جویای عشقم باش

مرا در من ببین یک دم


نمان بی من نشو پرپر

بکن باور بکن باور

مرو از من مزن آتش

تو آغوش مرا خواهر


تو ای خواب لطیف شب

به روی دشتی از گل ها

منم موج روان غم

تویی از وسعت دریا


در آغوشم بگیر خواهر

بمان با من نرو دیگر

سخن با من بگو از عشق

که اندوهم شود آخر


بگو با من اگر دردی

به روزی برفی و سردی

اگر داغی اگر سوزی

از این بی مهری و دوری


تو ای سرخوش گل شادم

نگاهم را به تو دادم

بگیر دستان سردم را

که از اوج تو افتادم


نگاهت را که می فهمم

تمامم می شود در خواب

منم اشکی روان از تو

مرا در چشم خود دریاب


تو ای خواهر بکن باور

مجال قفل را بشکن

تمام غصه هایت را

بگو با من بگو با من

میخوام بگم.....

تقدیم به  کسی که همه زنگی منه...

تا حالا بهت نگفتم ولی حالا می خوام بگم بي تــو میمیرم ..

می خوام بگم تو دنیای منی ..

می خوام بگم با تو بودن چه لذتی داره ..

می خوام بگم دوست دارم فقط به خاطر خودت !!

می خوام بگم شدی مجنون عشقم …

می خوام بگم هر وقت اراده کنی برات میمیرم !

می خوام بگم که می خوام دلمو فرش زیر پات کنم ..

می خوام بگم اگه یه روز نبینمت چقدر دلم برات تنگ میشه !!

می خوام بگم نبودنت برام پایان زندگيـه !!

می خوام بگم به بلندی قله اورست و پهناوری اقیانوس اطلس دوست دارم …

می خوام بگم یه گوشه چشاتو به همه دنیا نمیدم …

می خوام بگم هیچ وقت طاقت هجرتو ندارم …

می خوام بگم مثل خرابه های بم خرابتم …

می خوام بگم بیشتر از عشق لیلی به مجنون عاشقتم..

می خوام بگم هر جور که باشی دوست دارم !!

می خوام بگم غم تو رو به شادی دیگران نمیدم !!

می خوام بگم اگه حتی من رو هم دوست نداشته باشی من دوست دارم ..

می خوام بگم مثل نفسی برام اگه نباشی منم نیستم …

می خوام بگم هر شب با خیالت می خوابم !!

می خوام بگم جایگاه همیشگی تو ، قلب منه !!

می خوام بگم حاضرم قشنگترین لحظه هام رو با سخت ترین دقایقت عوض کنم ..

می خوام بگم لحظه ای که تو رو میبینم بهترین لحظه زندگیمه !!

می خوام بگم در حد پرستش دوست دارم ….!

تقدیم به مخاطب خاصم...


امشب تمام عشق را به تو تقدیم می کنم

گل واژه های شعر را به تو تقدیم می کنم


تنها نگاه عاشق من در پی تو است


یک جام بوسه را به تو تقدیم می کنم

در حسرت رخ تو چون شهاب مرد

 
جان عزیز را به تو تقدیم می کنم

شاید صدای شعر من از دورها رسد

 
تک بیت های عشق را به تو تقدیم می کنم

 
در این جهان سراسر فریب و مکر

 
یک قلب ساده را به تو تقدیم می کنم

 
آنجا که گوشه گوشه ی آن جای پای توست

 
من یک جهان حضور را به تو تقدیم می کنم

 
در چشم های تو پی یک گنج بوده ام

 
میراث قلب خویش را به تو تقدیم می کنم

 
این زخم های دلم بی شمارشند . . .

 
بی کینه قلب خویش را به تو تقدیم می کنم

 
 در پی همه ی مهربانیت . . .

 
تا انتهای عشق را به تو تقدیم می کنم

 
در کوچه های عشق که آنسوی شهر ماست

 
من یک سبد ترانه را به تو تقدیم می کنم

 
در آسمان مهر تو من تک ستاره ام

 
یک کهکشان امید را به تو تقدیم می کنم

 
در یای عشق تو که فرا گیردم به خویش

 
من ساحل سپید را به تو تقدیم می کنم
قلبم که ساز تمنای عشق توست . . .
 
تصنیف های عشق را به تو تقدیم می کنم

مهربون!متشکرم...



«تقديم به دوست عزيزم که نگاهش در تاريکي بيکسيهايم طلوع کرد»

تمام حرفهاي بي كسيم را به تو مي گويم
تمام راه را رفتم اما بيراهه بود
و من فكر كردم كه راه راسته
دوباره بر گشتم ‏
مهربان! متشكرم كه مهرت را بر من افكندي تا در ميانه تاريكي ببينم كه در چاه افتاده ام...
متشكرم كه دستم را گرفتي تا از زمين بلند بشم
از بابت همه محبتات متشكرم
كمكم كن براي هميشه
كمكم كن تا ديگه بيراهه نرم
كمكم كن تا دستم تو دست هر كسي نذارم
براي هميشه
براي همه عمرم
دستهايم را بگير خورشيدسان
تا بمانم بر مدار
عشق من...

مخاطب خاص...


وقتی میشی نیاز من که نباشی پیش من

اشکهای چشمامو ببین که میریزه به پای تو

بازم که بیقرارمو دلواپسی نگاه تو

تموم هستی منی بمون همیشه پیش من

اگر شدم عاشق تو نزار بیتاب بمونم

لا لایی شبام تویی نزار که بی خواب بمونم

دارم برات شعر میخونم شاید به یادم بمونی

فقط یه چیز اذت میخوام همیشه عاشق بمونی

دوست دارم خیلی کمه ولی جز این چیزی نبود

واژه ها رو ولش کنیم عشقمو از چشام بخون

مخاطب خاص...

امروز با غرورت باز م مرا شکستی / با ناز و قهر و کینه مهرم زدل گسستی


دانی که بی تو هیچم ای ماه  بی مروت /  باشد که بار دیگر قلب مرا شکستی



بگذار بمیرم....


در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم 

اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره آبم که در اندیشه دریا 

افتادم و باید بپدیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم 

یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورد....چه جای نگرانی ست 

من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته ام را 

بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم..


مادر

http://imanmaleki.com/fa/Galery/images/2Untitled.jpg


.
آسمان را گفتم :

می توانی آیا

بهر یک لحظه ی خیلی کوتاه

روح مادر گردی ؟

صاحب رفعت دیگر گردی ؟

گفت نی نی هرگز !!!

من برای این کار

کهکشان کم دارم

نوریان کم دارم

مه و خورشید به پهنای زمان کم دارم !


خاک را پرسیدم :

می توانی آیا

دل مادر گردی ؟

آسمانی شوی و خرمن اختر گردی ؟

گفت نی نی هرگز !

من برای این کار

بوستان کم دارم

در دلم گنج نهان کم دارم !


این جهان را گفتم :

هستی کون و مکان را گفتم :

می توانی آیا

لفظ مادر گردی ؟

همه ی رفعت را

همه ی عزت را

همه ی شوکت را

بهر یک ثانیه بستر گردی ؟

گفت نی نی هرگز !

من برای این کار

آسمان کم دارم

اختران کم دارم

رفعت و شوکت و شان کم دارم !

عزت و نام و نشان کم دارم !


آن جهان را گفتم :

می توانی آیا

لحظه ای دامن مادر باشی ؟

مهد رحمت شوی و سخت معطر باشی ؟

گفت نی نی هرگز !

من برای این کار

باغ رنگین جنان کم دارم !

آنچه در سینه ی مادر بوُد آن کم دارم !


روی کردم با بحر :

گفتم او را آیا

می شود اینکه به یک لحظه ی خیلی کوتاه

پای تا سر ، همه مادر گردی ؟

عشق را موج شوی

مهر را مهر درخشان شده در اوج شوی ؟

گفت نی نی هرگز !

من برای این کار

بیکران بودن را

بیکران کم دارم

ناقص و محدودم

بهر این کار بزرگ

قطره ای بیش نیم

طاقت و تاب و توان کم دارم !

صبحدم را گفتم :

می توانی آیا

لب مادر گردی

عسل و قند بریزد از تو ؟

لحظه ی حرف زدن

جان شوی عشق شوی مهر شوی زر گردی ؟

گفت نی نی هرگز !

گل لبخند که روید ز لبان مادر

به بهار دگری نتوان یافت !

در بهشت دگری نتوان جست !

من از آن آب حیات

من از آن لذت جان

که بود خنده ی او چشمه ی آن

من از آن محرومم

خنده ی من خالیست

زان سپیده که دمد از افق خنده ی او

خنده ی او روح است

خنده ی او جان است

جان روزم من اگر ، لذت جان کم دارم

روح نورم من اگر ، روح و روان کم دارم


کردم از علم سوال

می توانی آیا

معنی مادر را

بهر من شرح دهی ؟

گفت نی نی هرگز

من برای این کار

منطق و فلسفه و عقل و زبان کم دارم !

قدرت شرح و بیان کم دارم !

در پی عشق شدم

تا در آیینه ی او چهره ی مادر بینم

دیدم او مادر بود

دیدم او در دل عطر

دیدم او در تن گل

دیدم او در دم جان پرور مشکین نسیم

دیدم او در پرش نبض سحر

دیدم او در تپش قلب چمن

دیدم او لحظه ی روئیدن باغ

از دل سبزترین فصل بهار

لحظه ی پر زدن پروانه

در چمنزار دل انگیزترین زیبایی

بلکه او درهمه ی زیبایی

بلکه او درهمه ی عالم خوبی ، همه ی رعنایی

همه جا پیدا بود

همه جا پیدا بود

.

لحظه دیدار....

هوس انگیزترین لحظه دیدار کجاست؟

هوس انگیزترین لحظه دیدار

همان زل زدگیهای دو چشم است به طلوع یک نگاه آرام

همان عریانی تن محو سکوت

هوس انگیزترین لحظه دیدار

همان گره خوردگیهای دو دست است به هم

همان حس حضور،حس وجود

همان حس غرور ، حس عبود

هوس انگیزترین لحظه دیدار

همان جمله آغاز که من گفتمش امروز به یک واژه نو

هوس انگیزترین لحظه دیدار

همان حس فرار زمان است که چه کم می آید

حس به دار آویختگیه کلام است که در سکوت حبس می میرد.


تقدیم به خواهرم

آندروید, Android, برنامه موبايل, آیپد, آیفون, دانلود, موبايل, كليپ, بازي, زنگ خوری, اس ام اس, جاوا, بازی آندروید, نرم افزار آندروید, Iphone ,Ipad - مجموعه چند شعر مخصوص تبریک تولد


روز تولدت شد و نیستم اما کنار تو


کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو


درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم


بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم


میخوام برات تو رویاهام جشن تولد بگیرم


از لحظه لحظه های جشن تو خیالم عکس بگیرم


من باشم و تو باشی و فرشته های آسمون


چراغونی جشنمون، ستاره های کهکشون


به جای شمع میخوام برات غمهات و آتیش بزنم


هر چی غم و غصه داری یک شبه آتیش بزنم


تو غمهات و فوت بکنی منم ستاره بیارم


اشک چشاتو پاک کنم نور ستاره بکارم


کهکشونو ستاره هاش دریاو موج و ماهیاش


بیابونا و برکه هاش بارون و قطره قطره هاش


با هفت تا آسمون پر از گلای یاس ومیخک


با ل فرشته ها و عشق و اشتیاق و پولک


عاشقتو یه قلب بی قرار و کوچک


فقط می خوان بهت بگن :.


تولدت مبارک


تقدیم به خواهرم...

باز با دل گرفته در هوای تو


شعر تازه ای سروده ام برای تو



باز هم به یاد خنده های ساده ات


باز هم به یاد اشک بی ریای تو



رو به روی آسمان نشسته ام، تهی ست


بی نوازش صدای آشنای تو



مثل لحظه ای که رفته ای و بعد از آن


مانده روی برف کوچه، جای پای تو



من دلم هنوز بوی عشق می دهد


عطر ساده و صمیمی صدای تو



گرچه قلبم از هجوم غصه ها پر است


گرچه نیستند هیچ یک سزای تو



غصه های تو تمام شان از آن من


شعرهای من، تمام شان برای تو

 

بی پولی...

از ازل برای هر کاری پول می دهند


تو چیستی ای کاغذ خوشرنگ به جان بسته

 
که مردمان برای هر گل و خاری پول می دهند


خرج زاد و ولد که تا بی کرانه هاست

غیر آن برای هر بیماری پول می دهند


بکوش که خانه دار شوی در این روزگار

 

که مستاجران برای هر سقف و دیواری پول می دهند


انجماد از سرما را هم بپذیر ای دوست

اغنیا برای گاز و بخاری پول می دهند


درس و تحصیل را می خواهی چه کنی؟

محصلان برای هر کتاب و خودکاری پول می دهند


فکر سفر را از سر به در کن

چون سفیران برای رشت و گنبد و ساری پول می دهند


تکنولوژی هم به کارت نمیاید

وقتی محققان برای بیداری پول می دهند


عقایدت را فاش نکن امروز

معتقدان برای هر فکر و شعاری پول می دهند


به شدت از بذل و بخشش بپرهیز


که ریا کاران فقط از ریا به نداری پول می دهند


دخانیات را هم به کل فراموش کن

معتادان برای هر نخ سیگاری پول می دهند


زیبایی ها فانی اند اندر این دنیا

که زیبایان برای لیفتینگ و بوتاکس کاری پول می دهند


تفریح مختص بچه پولدارهاست

وقتی اغلب برای کوه و ابشاری پول می دهند


شام هم هر چه سبک تر باشد بهتر است

که پرخوران پس هر کبابِ گوشتداری پول می دهند


با تاکسی واتوبوس تردد کن

وقتی دارندگان هم برای ژیان و هم فِراری پول می دهند


پول ناچیزت را به بانک نسپار

که مشتریان برای تمدید و لغو حساب جاری پول می دهند


به داشتن اندک مال خود قناعت کن

مایه داران هم بهر پولداری پول می دهند


پیاده روی ورزش کم خرجی ست

امروز که به اسب و شتر هم برای سواری پول می دهند


خاطراتت را هم اگر ثبت نکردی نکردی

در این عصر برای عکس یادگاری پول می دهند


روی کار با موسسات هم حساب نکن

که برای رشوه و کار اداری پول می دهند


شیک پوشی و مد هم آش دهان سوزی نیست

وقتی برای مانتو و پاره شلواری پول می دهند


یأس و بد بختی و فلاکت را قبول کن

که امید داران هم برای امیدواری پول می دهند


ای برادر مرگ را با آغوش باز پذیرا باش

در این زمانه که برای هر کاری پول می دهند


اما نه!خرج آن هم ناگفته ماند

که اموات هم برای کفن و دفن و سوگواری پول می دهند

دل من ....

 

شیشه ای می شکند....

یک نفر می پرسد... چرا شیشه شکست؟

مادر می گوید...شاید این رفع بلاست.

یک نفر زمزمه کرد.... باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد.

شیشه پنجره را زود شکست.

کاش آنشب که دلم مثل آن شیشه مغرور شکست عابری خنده کنان می آمد...

تکه ای از آن را بر می داشت مرهمی بر دل تنگم می شد...

اما آنشب دیدم...

هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید....

از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه پنجره هم کمتر است؟

دل من سخت شکست اما، هیچکس هیچ نگفت و نپرسید چرا؟

زندگی


http://images.takpix.com/2011/3-4/Single/Selected/6/www.TakPix.Com_Selected_6.jpg


مثل یک درنای زیبا تا افق پرواز کن 

         نغمه ای دیگر برای فصل سرما ساز کن

زندگی تکرارِ زخمِ کهنه دیروز نیست 

         بالهای خسته ات را رو به فردا باز کن ...


www.parsnaz.ir  عکس های غمگین از لحظات تنهایی


در امتداد گذر چند ثانیه


صبر کن

تنها برای بودن باش ، بمان


برای یک ثانیه


که اگر میدانستی ، ثانیه ها ، چقدر بزرگند


به اندازه خشم طبیعت ، به اندازه لطف خدا شاید


به اندازه یک قطره باران در کویر خشک غیرت


پس یک ثانیه صبر کن……………


به کجا میروی ؟

صبرکن !…

صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو !


یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو !

ای کبوتر به کجا ؟!


قدری دگر صبر کن


آسمان پای پرت پیر شود بعد برو


ای عزیز جان من …


تو اگر گریه کنی بغض منم میشکند !


خنده کن !


عشق نمک گیر شود بعد برو !


یک نفر حسرت لبخند تو را میدارد …


صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو !


خواب دیدی شبی از راه ، سوارت آمده ؟


باش ای نازنین !


باش ای مهربان خواب تو تعبیر شود

بعد

برو !

دل شکستن  به همین اسانی ست



دل شکستن به همین آسانی ست...


موج دریا بزند برساحل


و ساحل تو بگیری آن را در آغوش


و زمانی که موج شود آرام


و تمام دردهایش را کند فراموش


با وجود همه ی مهربانی هایت


بی توجه به تمام حرفهایت


و تو را باز کند تنها


و تو دلت بشکند


ولی باز که برگشت


بی توجه به تمام بی وفایی هایش


تو با آغوش باز بپذیری آن را...!

 

دل شکستن به همین آسانی ست...


که ببری قلبی را


و با آن بازی کنی


تا شود نرم روزی


تا همان لحظه که آن خامت شد


تو بگویی این چیست؟!


من خطا کردم آن روز


تو چرا باور کردی


احساس دروغین مرا


تو مگر در این زمانه نیستی


جایی که دروغ شده سرمشق انسانها


و صداقت بی جاست


من به خود بگویم که چرا باور کردم؟!


و به تو حالا که میروی قلب امانتم برگردان


تو بگویی مگر آن دست من است


مگر آن مقصرش من بودم


و حالا که من میروم


دیگر هیچ چیز بر گردنم نیست 


برو و تکه های شکسته قلبت را


از کف آن جوی بی آب بردار


تا تو هم رسم زمانه بدانی


و تو هم یاد بگیری روزی


ولی من می گویم


اگر 100 بار دیگر نیز بشکنندم


خاکم کنند،حتی محوم کنند 


من از رسم زمانه بیزارم...!


دل شکستن به همین آسانی ست...


که بسوزانی دلی را


و آن آهی کند


و تو به آن آه بخندی


و فکر کنی پیروزی


ولی افسوس از اینکه تو نمیدانی


تا به آن آخر عمر


تا همان لحظه مرگ


تو به این آه سخت گرفتاری...!


دلخور که میشوم



دلخــــور که میشوم


بغض میــکنم ...


می آیم پشت صفحه ی مانیتورم ...


کامنت مینویسم و


صورتک میگذارم ...


صورتکی که میخندد ":D"


و پشتش قایم میشوم


که فکر کنی میخندم


و بخندی...


اشکهایم میـــــــآیند و من


مدام با صورتک مجازی ام میخندم ...


تو که میــخندی



باورم میشـــود ...


شاد میشوم


اشکهام روی گونه ام می خشکند ..



برای تو می نویسم عشقم



برای تويی كه قلبت پـاك است...


برای تو می نویسم........


برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست...


برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست...


برای تويی كه احساسم از آن وجود نازنين توست...


برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...


برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...


برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی...


برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردی...


برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است ...


برای تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است....


برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است...


برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...


برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است...


برای تویی که آرزوهایت آرزویم است..........


دوستت دارم تا ........! نه...!


دیگر برای دوست داشتن هایم تایی وجود ندارد


بی حد و مرز دوستت دارم


هم اغوشی دو نگاه


http://troth.blogfa.com/


از هم آغوشی زیبای نگاهم با تو

کودکی حاصل شد

که نگاهش آبیست

و دلـش داغ شقایق دارد

تقدیم به کسی که نمیخوام  لحظه ای غمگین باشه.


عاشقانه ترین عکس های تیر ماه 91

وقتی نگاهت غمگین است قطره های پشت شیشه هم بغض
 می کنند………
…نگاهت بی آواز است حتی باران هم شوقی برای بارش ندارد…….
.وقتی لبخندت ماتمکده ی چشم های بارانی ات می شود چکاوک
حتی در باران هم می میرد……………
وقتی نگاه زیبایت بی باران است دیگر آمدن بهار هم بهانه ای
 می شود برای فصل ها…………
مگر میشود غریب باران غم نگاهت را تحمل کند و آن را به
 تنهایی به دوش بکشد؟ وقتی صدای نگاهت دیگر مرا صدا
 نمی کند………
..دیگر هیچ بهانه ای برای لبخند نگاه من نیست………………
بگذار حداقل غم غمگینی نگاه تو را به دوش باران بکشم………
.می دانم نمی خواهی ولی بگذار سهیم غمگینی نگاهت
 باشم……………
صدای نگاهم که برای غم چشمانت می گرید پیشکش نداشتن من در
 دل بی انتهایت…………….


تقدیم به بهترین خواهر دنیا


من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟


پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم



تنهاییت برای من …


غصه هایت برای من  …


همه بغضها و اشکهایت برای من ..


بخند برایم بخند


آنقدر بلند


تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را…


صدای همیشه خوب بودنت را


دلم برایت تنگ شده


دوستت دارم …


تقدیم به عشقم


اسکله ی ناز چشات      

کاری دارم 

                                         یه قایقم

تو ساعته یه ربع به عشق

  عقربه ی دقایقم    

گرمی دستای تو رو

                                                  به صدتا دنیا نمی دم                                          

هر وقت که یارم تو بودی

                                                         بی کسیو نفهمیدم                                   

تو بند دل

                                                               سلول عشق

                                       حبس نگاتو می کشم                  

 ولی بازم رو میله ها ش      

                                                                        عکس چشاتو می کشم

آی قصه ی بی سر و ته

                                                                             شعر بدون قافیه            

برای مرگ این دختر

                                                                                       نبودن تو کافیه

برای تو می نویسم


برای تو می نویسم........


برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست...


برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست...


برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست...


برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...


برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است...


برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خودکردی...

برای تویی که وجودم را محو وجود نازنین خود کردی...


برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است ...


برای تویی که سـکوتـت سخت ترین شکنجه من است....


برای تویی که قلبت پـاک است...


برای تویی که در عشق ، قـلبت چه بی باک است...


برای تویی که عـشقت معنای بودنم است...


برای تویی که عـشقت معنای بودنم است...


برای تویی که غمهایت معنای سوختنم است...


برای تویی که آرزوهایت آرزویم است..........


پاییز بمان

پاییز بمان



کجا می روی؟



من هنوز دلتنگم



هنوز دستهایش را نگرفته ام



پاییز بمان



قول داده بود



تا تو نرفته ای برگردد



قول داده بود



زردی برگها را



زیر پایمان حس کنیم



پاییز بمان



وقت رفتن نیست



من هنوز نگفته ام دوستش دارم!



پاییز بمان



زمستان که بیاید و



گرمِ دستانش نباشد



سرما امانم نمی دهد



پاییز بمان



هنوز بر نگشته است



هنوز جایش خالیست



هنوز منتظرم



پاییز بمان



می ترسم تا ابد در زمستان دفن شوم...


نرگس آتش پرستی داشت شبنم می فروخت

با همان چشمی که میزد زخم مرهم می فروخت

زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر

داشت یوسف را به مشتی خاک عالم میفروخت

زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر

مرگ را هم چون شراب ناب کم کم می فروخت

در تمام سال های رفته بر ما روزگار

مهربانی میخرید از ما و ماتم می فروخت

من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها

گل فروش ای کاش با آنها من را هم می فروخت.

دستانم خالی و.............

خداوندا دستانم خالی و غرق در آرزوهاست

یا با قدرت بی کرانت دستانم را توانا گردان

یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن

خدایا تو را غریب دیدم و غریبانه غریبت شدم

تو را بخشنده پنداشتم و گنه کار شدم

تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتم بازگشتم

تو را گرم دیدم و در سردترین لحظه ها به سراغت آمدم

تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی........؟؟؟

چرا از مرگ می ترسید؟؟؟

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟

مپندارید بوم ناامیدی باز

به بام خاطر من میکند پرواز



مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است

مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است


مگر می، این چراغ بزم جان مستی نمی آرد
مگر این می پرستی ها و مستی ها/

برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست ؟
مگر افیون افسونکار
نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد
مگر دنبال آرامش نمی گردید

چرا از مرگ می ترسید ؟
کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید
می و افیون فریبی تیز بال وتند پروازند


اگر درمان اندوهند
خماری جانگزا دارند
نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید


خوش آن مستی که هوشیاری نمیبیند
چرا از مرگ می ترسید ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟
بهشت جاودان آنجاست
گر آن خواب ابد در بستر گلوی مرگ مهربان آنجاست


سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است
همه ذرات هستی محو در رویای بیرنگ فراموشی است
نه فریادی، نه آهنگی، نه آوایی
نه دیروزی، نه امروزی، نه فردایی


جهان آرام و جان آرام
زمان در خواب بی فرجام
خوش آن خوابی که بیداری نمیبیند


سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
در این دنیا که هر جا هر که را زر در ترازو زور در بازوست
جهان را دست این نامردم صد رنگ بسپارید

که کام از یکدگر گیرند و خون یکدگر ریزند
درین غوغا فرو مانند و غوغا ها بر انگیزند
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید

همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟
چرا از مرگ می ترسید ؟

روزگار آهای روزگار

روزگار آهای روزگار

اون که داری باهاش بد تا میکنی

سنگ صبور غمه و خبر نداری


روزگار آهای روزگار

اون که داری پشت پا بهش می زنی

پشت پاخورده ی نامردی و خبر نداری


روزگار آهای روزگار

اون که داری بوته اش رو از ریشه اش درمیاری

ریشه اش در خاک خشکیده و خبر نداری


روزگار آهای روزگار

اون که داری از جاده بیرونش میکنی

واژگون شده ی عشق و خبر نداری


روزگار آهای روزگار

اون که داری دلشو نم نمک میشکنی

دلشکسته ترینه و خبر نداری


روزگار آهای روزگار

اون که داری یارش و ازش دور میکنی

چشم خشکیده انتظار و خبر نداری


روزگار آهای روزگار

تموم کن قصه هارو

غم و عشق و غصه هارو

همه اینجا در درد عشق گرفتارند