روزگار آهای روزگار
اون که داری باهاش بد تا میکنی
سنگ صبور غمه و خبر نداری
روزگار آهای روزگار
اون که داری پشت پا بهش می زنی
پشت پاخورده ی نامردی و خبر نداری
روزگار آهای روزگار
اون که داری بوته اش رو از ریشه اش درمیاری
ریشه اش در خاک خشکیده و خبر نداری
روزگار آهای روزگار
اون که داری از جاده بیرونش میکنی
واژگون شده ی عشق و خبر نداری
روزگار آهای روزگار
اون که داری دلشو نم نمک میشکنی
دلشکسته ترینه و خبر نداری
روزگار آهای روزگار
اون که داری یارش و ازش دور میکنی
چشم خشکیده انتظار و خبر نداری
روزگار آهای روزگار
تموم کن قصه هارو
غم و عشق و غصه هارو
همه اینجا در درد عشق گرفتارند





