بنویس ولی بمان...

خودم قبول دارم که کهنه شده ام !
آنقدر کهنه که می شودروی گرد و خاک تنم یادگاری نوشت......
بنویس ولی بمان.........

خودم قبول دارم که کهنه شده ام !
آنقدر کهنه که می شودروی گرد و خاک تنم یادگاری نوشت......
بنویس ولی بمان.........
آیینه پرسید: که چرا دیر کرده است ؟
نکند دل دیگری او را اسیر کرده است ؟
خندیدم و گفتم : او فقط اسیر من است
تنها دقایقی چند تاخیر کرده است .
آیینه به سادگیم خندید و گفت :
احساس پاک ، تو را زنجیر کرده است
گفتم : از عشق من چنین سخن مگوی
گفت: خوابی ! سالها دیر کرده است
در آیینه به خود نگاه می کنم آه !!!
عشق تو عجیب مرا پیر کرده است
راست گفت آیینه که منتظر نباش ،
او برای همیشه دیر کرده است …
::

اگه همه آدمهای دنیا کنارت باشن ؛
همیشه دلتنگ کسی میشی که نمیتونی کنارش باشی … !!!

از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است .
از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد .
از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان .
از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای love است .
از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهی است .
از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن می سوزد .
از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست .
از استاد فیزیک پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آدم ربائی هست که قلب را به سوی خود می کشد .
از استاد انشا پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد .
از استاد قرآن پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد .
از استاد ورزش پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود .
از استاد زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد .
از استاد زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد می شود .
از استاد شیمی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر می گذارد.
ا
ز خودم پرسیدم عشق چیست؟گفتم …………………….
تقدیم به خواهر عزیزم...

تو ای خواهر
تو ای هم رنگ شب ها
را درون سینه ات داری
غصه هایت را
بگو با من بگو با من
مجال قفل رابشکن
لبان بسته را بگشا
تمام غصه هایت را
بگو با من بگو با من
تو ای از پاکی شبنم
تو ای آرامش قلبم
بیا جویای عشقم باش
مرا در من ببین یک دم
نمان بی من نشو پرپر
بکن باور بکن باور
مرو از من مزن آتش
تو آغوش مرا خواهر
تو ای خواب لطیف شب
به روی دشتی از گل ها
منم موج روان غم
تویی از وسعت دریا
در آغوشم بگیر خواهر
بمان با من نرو دیگر
سخن با من بگو از عشق
که اندوهم شود آخر
بگو با من اگر دردی
به روزی برفی و سردی
اگر داغی اگر سوزی
از این بی مهری و دوری
تو ای سرخوش گل شادم
نگاهم را به تو دادم
بگیر دستان سردم را
که از اوج تو افتادم
نگاهت را که می فهمم
تمامم می شود در خواب
منم اشکی روان از تو
مرا در چشم خود دریاب
تو ای خواهر بکن باور
مجال قفل را بشکن
تمام غصه هایت را
بگو با من بگو با من
تا حالا بهت نگفتم ولی حالا می خوام بگم بي تــو میمیرم ..
می خوام بگم تو دنیای منی ..
می خوام بگم با تو بودن چه لذتی داره ..
می خوام بگم دوست دارم فقط به خاطر خودت !!
می خوام بگم شدی مجنون عشقم …
می خوام بگم هر وقت اراده کنی برات میمیرم !
می خوام بگم که می خوام دلمو فرش زیر پات کنم ..
می خوام بگم اگه یه روز نبینمت چقدر دلم برات تنگ میشه !!
می خوام بگم نبودنت برام پایان زندگيـه !!
می خوام بگم به بلندی قله اورست و پهناوری اقیانوس اطلس دوست دارم …
می خوام بگم یه گوشه چشاتو به همه دنیا نمیدم …
می خوام بگم هیچ وقت طاقت هجرتو ندارم …
می خوام بگم مثل خرابه های بم خرابتم …
می خوام بگم بیشتر از عشق لیلی به مجنون عاشقتم..
می خوام بگم هر جور که باشی دوست دارم !!
می خوام بگم غم تو رو به شادی دیگران نمیدم !!
می خوام بگم اگه حتی من رو هم دوست نداشته باشی من دوست دارم ..
می خوام بگم مثل نفسی برام اگه نباشی منم نیستم …
می خوام بگم هر شب با خیالت می خوابم !!
می خوام بگم جایگاه همیشگی تو ، قلب منه !!
می خوام بگم حاضرم قشنگترین لحظه هام رو با سخت ترین دقایقت عوض کنم ..
می خوام بگم لحظه ای که تو رو میبینم بهترین لحظه زندگیمه !!
می خوام بگم در حد پرستش دوست دارم ….!
امشب تمام عشق را به تو تقدیم می کنم
گل واژه های شعر را به تو تقدیم می کنم
تنها نگاه عاشق من در پی تو است
یک جام بوسه را به تو تقدیم می کنم


وقتی میشی نیاز من که نباشی پیش من
اشکهای چشمامو ببین که میریزه به پای تو
بازم که بیقرارمو دلواپسی نگاه تو
تموم هستی منی بمون همیشه پیش من
اگر شدم عاشق تو نزار بیتاب بمونم
لا لایی شبام تویی نزار که بی خواب بمونم
دارم برات شعر میخونم شاید به یادم بمونی
فقط یه چیز اذت میخوام همیشه عاشق بمونی
دوست دارم خیلی کمه ولی جز این چیزی نبود
واژه ها رو ولش کنیم عشقمو از چشام بخون
پنجره را باز میکنم
احساس قشنگ ِ " تو " می آید
می نشیند
بر پرده
بر دیوار...
من
گیج ِ این همه " تو "
مست ِ مست
کنار می آیم با خودم
و
با احساس ِ قشنگی که " تـــو " یی
زندگی می کنم

همين که سرت را روي شانه ام مي گذاري
و به خواب مي روي
آرامش آوار مي شود روي دلم يکهو
لحظه هاي روشن با تو بودن
کاش تمام نشود

هرکس که ندارد به جهان نعمت خواهر * افسوس که تنها بود و بی کس و یاور
در موقع تنگی و بلا محنت و سختی * یک خواهر دلسوز به از یک صف لشکر
هم رونق کاشانه و هم نعمت ورحمت * دلسوز خواهر بود و حامی مادر
خواهر اگر از درد و غم خویش صبور است * حاضر نبود خار رود پای خواهر
چون شمع شود آب و به اطراف دهد نور * پروانه صفت بر جگر خود زند آذر
دوران خوشی با پدرش هست چه کوته * کوتاه تر از عمر گل و میوه نوبر
تحت قدم مادر اگر باغ بهشت است * از قول محمد(ص) تو بخوان ارزش مادر
در روی زمین نزد پدر مثل ندارد * یک موی سرش با همه دنیاست برابر
هر کس دل خواهر شکند رحم ندارد * بی رحم شفاعت نشود در صف محشر
از بس که بها داده خدا بر زن و دختر * نازل شده در منزلتش سوره کوثر
خواهی شوی آگاه ز دلسوزی خواهر * یادی تو ز زینب کن و شاهنشه بی سر
هر لحظه کنم شکر به درگاه الهی * زیرا که خدا داده به من مادر و خواهر
دو پیک عرق، یکی من یکی تو سلامتی خودمون !
سلامتی عاشقای بی نشون !
سلامتی اونیکه بی صدا رفت تو قلب ما!
سلامتی اونیکه مارو از عاقلا برد تو جمع دیوونه ها . . .


اگه آفتاب میسوزونه ، بیخیال ، آخه تو سایه بونی
اگه آدما وفا ندارن ، بیخیال ، آخه تو مهربونی
اگه من برات میمیرم ، بیخیال ، آخه تو لایق تر از اونی که میدونی

خدایا خسته ام ... از این زندگی ... از این دنیای به ظاهر زیبا ...
از این مردم که به ظاهر صادق و با وفا ...
خسته ام ... از دوری ...از درد انتظار از این بیماری نا علاج
خسته ام
از این همه دروغ و نیرنگ خسته ام ...
آری پروردگارم از این دنیا خسته ام از آدم هایش
از دروغ هایش از نیرنگ هایش خسته ام ...
پس کو صداقت و محبت چرا اندکی محبت در میان دل مردم نیست
چرا قطره ای از
عشق در چشمان بنده هایت نیست همش دروغ پیدا است همش نیرنگ
پیدا است ...
دیگر دست محبتی در میان مردم نیست
دیگر عشقی پاک و مقدس در میان مردم نیست سفره ی دل مردم همش
دروغ
است ... به ظاهر پاک و صادقانه است ... ای خدایم ای معبودم خسته
ام ... کو
زندگی پاک و مقدسانه ... کو دست عشق و محبت ... کو سفره ی وفا و
صداقت ...همه رفته اند و نیرنگ مانده است من خسته ام ...از این
همه
بی وفایی ...از این همه درد انتظار ...از این همه حسرت ... از این
همه اشک ... از این
همه ناله و فغان ... خسته ام ... آری ... خسته ام ... از دست خودم
خسته ام از
دست این زندگی که برایم سیاه بختی آورده است خسته ام ...
از دست همه خسته ام...
از دست روزگار بی معرفت از دست مردم بی معرفت ... ای خدایم
دیگر از
زندگی سیرم ... از خودم سیرم ... از دنیا سیرم... ای خدایم گوش کن
صدایم ...
من خسته ام...
خدایا کمکم کن خیلی وقته تنهام


دستهایت؛
تنها بالشی است که وقتی سر بر او دارم
کابوس نمیبینم . . .
در گفتن و شنیدن جملۀ “دوستت دارم” چه هست ؟
که کسی که میگویـد عاشق تر میشود و کسی که میشنود بی تفاوت تر

بیا تا مقدس ترین عشق دنیا را به همگان نشان دهیم.
بیا تا طعم شیرین ترین عشق دنیا را بچشیم.
بیا تا بهترین لحظه ها را در عشقمان مهیا کنیم.
بیا تا گرمی عشقمان را در قلبهایمان احساس کنیم.
بیا تا عشقی یکدل و یکرنگ داشته باشیم.
بیا تا غروب غم انگیز عاشقان را با نشان دادن معنی واقعی
عشقمان به همگان زیبا کنیم.
بیا تا فاصله عاشقان را با ثابت کردن معنای واقعی عشق را از
بین ببریم و فاصله بین عاشقان را کم اهمیت جلوه دهیم.
بیا تا ثابت کنیم ما می توانیم در میان تمام عاشقان برای
همیشه عاشق بمانیم.
بیا تا در میان فصلهایمان فصل خزانی نداشته باشیم و تمام
لحظه ها و فصلها بهاری بیش نباشد!
بیا تا شبهای با هم بودنمان را پر از ستاره کنیم.
حالا بیا که همدیگر را باور کرده ایم!

دلـــت که تــنگِ یکــ نفــر باشــد …
خودِ خــــدا هـــم بیـــاید تا خــوش بگــذرد و لحــظه ای فرامــوش کنی !
فایــــده نــدارد …
تو دلــت تنـــــگ اســــت …
دلــت برای همــان یک نفــر تــنگ است …
تا نیــاید … تا نبــاـشد …
هیــچ چــیز درســت نمیـــشود …

خدایا
از خیر اشرف بودن به مخلوقاتت گذشتم
بال هامو بهم برگردون

گاهی به جایی می رسد
که آدم دست به خودکشی میزند !
نه اینکه تیغ بردارد رگش را بزند
نه ..
قید احساسش را می زند…

میخواهم نامه ای برای تو بنویسم
میخواهم نامه ای بنویسم بگویم که دیگر دلم طاقت دوری ندارد من میدانم که تو چه قدر از من دوری.
در قلب من جایی جز محبت تو نیست احساسی که در کنار تو فقط و فقط جاودانه است.
میخواهم نامه ای بنویسم که شاید این راه دور را برای من و تو نزدیک کند
بنویسم که شاید راه من و تو دور باشد، ولی وقتی قلبها به یکدیگر نزدیک باشد دیگر آن دوری به نزدیکی و شاید با هم و در کنار یکدیگر بودن را بدهد.
مینویسم که احساس من نسبت به تو واحساس تو نسبت به من کم نشود.



می خواهم برگردم به روزهای کودکی :
آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود…
عشــق ، تنها در آغوش مادر خلاصه میشد…
بالاترین نــقطه ى زمین ، شـانه های پـدر بــود…
بدتـرین دشمنانم ، خواهر و برادر های خودم بودند…
تنــها دردم ، زانو های زخمـی ام بودند…
تنـها چیزی که میشکست ، اسباب بـازیهایم بـود…
و معنای خداحافـظ ، تا فردا بود…