خسته ام از این همه تکرار خسته ام


از زندگی از این همه تکرار خسته ام

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام


دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه

امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام


دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم


آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام

بیزارم از خموشی تقویم روی میز


وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود


از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام

تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید


از حال من مپرس که بسیار خسته ام


لبریزم

از حرفهایی که فقط گفته می شوند تا شاید باری از دل

بردارند.حرفهایی که دیگران رو دل تنگ می کنه و دلم رو خالی



تقدیم به خواهرم....

من رو ببخش نه به خاطر اینکه من لایق بخشش هستم بلکه تو لایق

ارامش هستی من ارامش تو رو حتی به ارامش خودم نیز ترجیح

 میدم



بیا...


بیا تا مقدس ترین عشق دنیا را به همگان نشان دهیم.

بیا تا طعم شیرین ترین عشق دنیا را بچشیم.

بیا تا بهترین لحظه ها را در عشقمان مهیا کنیم.

بیا تا گرمی عشقمان را در قلبهایمان احساس کنیم.

بیا تا عشقی یکدل و یکرنگ داشته باشیم.

بیا تا غروب غم انگیز عاشقان را با نشان دادن معنی واقعی

عشقمان به همگان زیبا کنیم.

بیا تا فاصله عاشقان را با ثابت کردن معنای واقعی عشق را از

بین ببریم و فاصله بین عاشقان را کم اهمیت جلوه دهیم.

بیا تا ثابت کنیم ما می توانیم در میان تمام عاشقان برای

همیشه عاشق بمانیم.

بیا تا در میان فصلهایمان فصل خزانی نداشته باشیم و تمام

لحظه ها و فصلها بهاری بیش نباشد!

بیا تا شبهای با هم بودنمان را پر از ستاره کنیم.

حالا بیا که همدیگر را باور کرده ایم!

...


دلـــت که تــنگِ یکــ نفــر باشــد …
خودِ خــــدا هـــم بیـــاید تا خــوش بگــذرد و لحــظه ای فرامــوش کنی !
فایــــده نــدارد …
تو دلــت تنـــــگ اســــت …
دلــت برای همــان یک نفــر تــنگ است …
تا نیــاید … تا نبــاـشد …
هیــچ چــیز درســت نمیـــشود …


خدایا
از خیر اشرف بودن به مخلوقاتت گذشتم
بال هامو بهم برگردون


گاهی به جایی می رسد
که آدم دست به خودکشی می­زند !
نه اینکه تیغ بردارد رگش را بزند
نه ..
قید احساسش را می زند…

::

کودکی اگر کرده باشی


مي خواهم باشم! براي چشمانت! كه ستاره شبهاي تاريك من است!

براي شنيدن خنده هايت ، براي تصور آينده هاي هنوز نيامده!

آينده هايي كه هرگز نخواهند آمد و فقط در تصور ما شيرين است!

چه فرق مي كند؟ چه واقعي چه تصور!

خنده هاي توست كه دلهره هاي هميشه ام را مي ربايد!

مي ربايد و از همه حس ها آنچه به من برمي گرداني شادي و آرامش استبخند!

به خاطر كودكاني كه امشب در هر جايي از دنيا متولد شده اند.

تو كه مي خندي ، زمين آبستن كودكاني از جنس لبخند مي شود!

كودك كه باشي به خاطر كودكان كه بخندي

به كودك بودنهاشان كه مي خندي زيبا مي شوي .

بعد بشين در گوشه اي خلوت از تنهايي هايت شعرهايم را بخوان و باورم كن.

مرا و عشقم را! آنوقت ايمان دارم كه از اين بيشتر شاعر مي شوي!

كودكي اگر كه كرده باشي

اگر كه چهار دست و پا در آفتاب روي خاكهاي حياط رفته باشي!!!!! و

به ريش دنيا خنديده باشي! و رفته باشي ،

به اينهمه قصاوت كه خنديده باشي

آنوقت حتما شاعر مي شوي!كودكي اگر كه كرده باشي
مي خواهم بمانم ! ماندنم گران اگر كه تمام شود حتي!
دارم كودكي هايم را به ياد مي آورم!

تو كه مي خندي جهان به زيبايي لبخند حقيقي كودكيهايم مي شود
كودكي نكرده ام، سالهاست. حالا كه مي تواني ،
حالا كه فقط تو مي تواني بخندانيم ، بخند كه دارم باز ميگردم به كودكي
به روزهاي خنده هاي واقعي ، به روزهاي مهربانيهاي بي مهابا،
به آن روزهايي كه هنوز جدايي را نمي دانستم كه چيست

چه اهميت دارد كه كودكي كرده باشم يا نه، چه اهميت دارد؟

تو كه باشي تو كه مي خندي دوباره كودك مي شوم .

بخند…با من …براي من…همين!

هنوز دوستت دارم و هنوز همين براي ادامه حياتم كفايت مي كند

میخواهم  نامه ای برای تو بنویسم.....


میخواهم نامه ای برای تو بنویسم

 

میخواهم نامه ای بنویسم بگویم که دیگر دلم طاقت دوری ندارد من میدانم که تو چه قدر از من دوری.

 

در قلب من جایی جز محبت تو نیست احساسی که در کنار تو فقط و فقط جاودانه است.

 

میخواهم نامه ای بنویسم که شاید این راه دور را برای من و تو نزدیک کند


بنویسم که شاید راه من و تو  دور باشد، ولی وقتی قلبها به یکدیگر نزدیک باشد دیگر آن دوری به نزدیکی و شاید با هم و در کنار یکدیگر بودن را بدهد.

 

مینویسم که احساس من نسبت به تو واحساس تو نسبت به من کم نشود.

باز باران...


باز باران ، بی طراوت ، کو ترانه ؟

سوگواری ست ، رنگ غصه ، خیسی غم

می خورد بر بام خانه طعم ماتم

یاد می آرم که غصه ، قصه را می کرد کابوس

بوسه می زد بر دو چشمم گریه با لبهای خیسش

غصه...


ای غصه مرا دار زدی خسته نباشی

آتش به شب تار زدی خسته نباشی

ای غصه دمت گرم که در لحظه ی شادی

 با رگ رگ من تار زدی خسته نباشی

میخواهم برگردم به روزهای کودکی...

می خواهم برگردم به روزهای کودکی :
آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود…
عشــق ، تنها در آغوش مادر خلاصه میشد…
بالاترین نــقطه ى زمین ، شـانه های پـدر بــود…
بدتـرین دشمنانم ، خواهر و برادر های خودم بودند…
تنــها دردم ، زانو های زخمـی ام بودند…
تنـها چیزی که میشکست ، اسباب بـازیهایم بـود…
و معنای خداحافـظ ، تا فردا بود…

دلتنگی...


دلتنگ تو امروز شدم تا فردا…
فردا شد و باز هم تو گفتی فردا…
امروز دلم مانده و یه دنیا حرف…
یک هیچ به نفع دل تو تا فردا!!!

تنهایی


تنهایی

روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم

تنهایی را دوست دارم چون بی وفا نیست

تنهایی را دوست دارم چون تجربه اش کردم

تنهایی را دوست دارم چون عشق دروغین در آن نیست

تنهایی را دوست دارم چون در خلوت تنهاییم در انتظار خواهم

گریست و هیچ کس اشک هایم را نمیبیند

اما از روزی که با تو آشنا شدم

از تنهایی بیزارم چون تنهایی یاد آور لحظات تلخ بی تو بودن

است

از تنهایی بیزارم چون فضای غم گفته سکوتم تو را فریاد

میزند

از تنهایی بیزارم چون به تو وابسته ام

از تنهایی بیزارم چون با تو بودن را تجربه کرده ام

از تنهایی بیزارم چون خداوند هیچ انسانی را تنها نیافریده

است

از تنهایی بیزارم چون خداوندتو را برایم فرستاد تا تنها

نباشم

از تنهایی بیزارم چون هر وقت در تنهایی گریه می کنم دستان

مهربانت را برای پاک کردن اشک هایم کم میاورم

از تنهایی بیزارم چون شیرین ترین لحظاتم با تو بودن است

از تنهایی بیزارم چون مرداب مرده ی تنم با آفتاب نگاه تو

جان میگیرد

از تنهایی بیزارم چون کویر خشک لبانم عطش باران محبت

لبانت را دارد

از تنهایی بیزارم چون به قداست شانه هایت ایمان دارم.

از تنهایی بیزارم چون تمام واژه های شعرم با تو بودن را

فریاد میزند.

از تنهایی بیزارم چون هیچگاه تنهایی را درک نکرده ام

همیشه… همه جا… در هر حال… حضورت را در قلبم حس کرده ام پس

بگذار با تو باشم

و عاشقانه در آغوش پر مهر تو بمیرم تا همیشه ماندگار باشم.

پس تنهایم نگذار…

مخاطب خاص...


با تیشه خیال تراشیده ام تو را

در هر بتی که ساخته ام دیده ام تو را

از آسمان به دامنم افتاده آفتاب؟

یا چون گل از بهشت خدا چیده ام تو را

هر گل به رنگ و بوی خودش می دمد به باغ

من از تمام گل ها بوییده ام تو را

رویای آشنای شب و روز عمر من!

در خواب های کودکی ام دیده ام تو را

از هر نظر تو عین پسند دل منی

هم دیده، هم ندیده، پسندیده ام تو را

زیبا پرستیِ دل من بی دلیل نیست

زیرا به این دلیل پرستیده ام تو را

با آنکه جز سکوت جوابم نمی دهی

در هر سؤال از همه پرسیده ام تو را

از شعر و استعاره و تشبیه برتری

با هیچکس بجز تو نسنجیده ام تو را


تقدیم به کسی که همه دنیای منه...


هر شب مرا با خود میبری ، میبری به جایی که تاریک است

و روشنایی آن تویی .

هرشب مرا به اوج میبری ، میرسیم به جایی که نگاهت همیشه

آنجا بود .

ما یکی شده ایم با هم ، همیشگی شده عشقمان، بگو از احساست

برای من . . .

همیشه میگویم تو تا ابد برایم یکی هستی ،

یکی که عاشقانه دوستش دارم ، یکی که برایم یک دنیاست . . .

دنیای زیبایی که درون آنم ، ببین یک دیوانه دائم نگاهش به

چشمان توست ، من همانم !

ببین که حالم ، حال همیشگی نیست ، اینجا ، همینجایی که هستی

باش، که قلبم بدون تو زنده نیست . . .

ما عاشقانه مانده ایم برای هم ، من برای تو هستم و تو برای

من ،

تمام نگاهت را هدیه کن به چشمان عاشق من . . .

هر زمان فکر بی تو بودن میکنم نفسم میگیرد،

اگر نباشی قلبم بی صدا میمیرد،مثل حالا باش ،

مثل حالا عاشقانه دوستم داشته باش ، نه اینکه فردا بیاید

و  بیخیال ما باشی . . .

گفته بودم که با تو نفس میگیرم ، گفته بودم با تو در این

زندگی تنها رنگ عشق را میبینم ،

رنگی به زیبایی چشمانت ، اگر دست خودم بود دنیا را فدا

میکردم برای همیشه داشتنت

تو را با هیچکس عوض نمیکنم ، عشقت را همیشه

در قلبم میفشارم و به داشتنت افتخار میکنم

تو را که دارم دیگر تنهایی را در کنارم احساس نمیکنم ،

غم به سراغم نمی آید و دیگر به جرم شکستن اعتراف نمیکنم !

ما یکی شده ایم با هم ، گرمای زندگی با تو بیشتر میشود

و اینجاست که دیوانه میشود از عشقت دل عاشق من . .

تقدیم به عشقم


من در این دلواپسی ها نشسته ام تنها....

می خواهم با تو سخن بگویم....

می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند کودکانه ببینم...

می خواهم هر چه انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم می شود...

شعر هایم ناتمام ماندند...اسیر دلتنگی شدم من...

و خواب مرا به رویای با تو بودن می رساند...

کاش خیابان های شلوغ سهم ما نبود...

اما..غصه ای نخواهم خورد...اشکهایم را برای شانه های تو

ذخیره خواهم کرد...

حرف های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک می کنم و با دیدنت

همه را تکمیل می کنم...

پاییز از راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای

 جاده ی سرنوشت می اندیشیم.