تقدیم به اونی که خیلی دوستش دارم ...

می پرسی تو را دوست دارم؟
حتی اگر بخواهم پاسخ دهم نمی توانم
مگر می شود با کلمات، احساس دستها را بیان کرد؟
مگر ممکن است با عبارات شرح داد که آن زمان که با دیدگان پر اندیشه و روشن بین به من می نگری
چه نشاط و لطفی دلم را فرا می گیرد؟
می پرسی تو را دوست دارم؟ مگر واقعا پاسخ این سوال را نمی دانی؟
مگر خاموشی من، راز دلم را به تو نمی گوید؟
مگر آه سوزان از سر نهان خبر نمی دهد؟
راستی آیا شکوه آمیخته به بیم و امید، که من هر لحظه هم می خواهم به زبان آورم و هم سعی می کنم که از دل بر لبم نرسد، راز پنهان مرا به تو نمی گوید؟
عزیز من! چطور نمی بینی که سراپای من از عشق به تو حکایت می کند ؟
همه ذرات وجود من با تو حدیث عشق می گویند، بجز زبانم که خاموش است...
+ نوشته شده در جمعه بیست و هشتم تیر ۱۳۹۲ ساعت 0:9 توسط s.71
|