این روزها حسی دارم آمیخته با دلتنگی …

کم می آورم، بازوانی می خواهم که تنگ در برم بگیرند، اما نه

هر بازوانی، فقط حصار آغوش تو


من دیوانه ی آن لحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی و محکم در


آغوشم بگیری و شیطنت وار ببوسیم و من نگذارم!


عشق من، بوسه با لجبازی، بیشتر می چسبد!


گاهی وقتا دلم میخواد یکی ازم اجازه بخواد که بیاد تو

تنهاییم و من اجازه ندم!


و اون بی تفاوت به مخالفتم بیاد تو و آروم بغلم کنه و بگه مگه

من مردم که تنها بمونی …!


در آغوشم که میگیری آقدر آرام میشوم که یادم میره باید نفس

بکشم