تقدیم به تنها امید زندگیم....


گاهی اوقات تو زندگی 

تو اوج ناراحتی فقط و فقط 

دلت می خواد خیلی ناگهانی یکی محکم بغلت کنه و 

بگه غصه نخور من همیشه پشتتم 

هر چقدر هم کم باشه اما تو اون لحظه 

همین که یکی رو پشتت حس میکنی 

قد یه دنیا ارزش داره 

اونجاست که از هر چی غم و ناراحتی چیزی تو دلت نمیمونه 

اما نمیدونم چرا چیز به این سادگی رو

هیچکس بلد نیـــــــــــست

حرف دل من و خواهرم...


درمورد من قضاوت نکن...


قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی

کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن .

از خیابانها، کوهها و دشت هایی گذر کن که من گذر کردم

اشکهایی را بریز که من ریختم

دردها و خوشیهای من را تجربه کن

سالهایی را بگذران که من گذراندم...

روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم

دوباره و دوباره برپاخیز و مجدداً در همان راه سخت قدم بزن

همانطور که من انجام دادم ...

بعد ، آن زمان می توانی در مورد من قضاوت کنی.... 

تقدیم به نفسم ...


آری خورشید ثابت کرد :

حتی طولانی ترین شب نیز با اولین

 تیغ درخشان نور به پایان می رسد ،

 حتی اگر به بلندای یلدا باشد ...

بیدار و امیدوار باش

خورشیدی در راه است ...


تقدیم به خواهرم ...


اگر از پایان گرفتن غم هایت نا امید شده ای ، به خاطر بیاور زیباترین صبحی که تا به حال تجربه کرده ای مدیون صبرت در برابر سیاهترین شبی هستی که هیچ دلیلی برای تمام شدن آن نمی دیدی ...

خواهر گلم ...


تونل ها ثابت کردند که حتی در دل سنگ هم ، راهی برای عبور هست ...

ما که کمتر از آنها نیستیم ، پس نا امیدی چرا ؟

تقدیم به عزیز دلم ....



چقدر  خوبه ...


چـقـدر خـوبـه . . .

یـکـی بـاشـه

یـکـی بـاشـه کـه بـغـلـت کـنـه . . .

سـرتـو بـزاری روی سـیـنـش

آرومـت کـنـه . . .

حـُرم نـفـس هـاش تـنـت ُ داغ کـنـه . . .

عـطـر دسـتـاش مـوهـاتـو نـوازش کـنـه . . .

چـقـدر خـوبـه . . .

چـقـدر خـوبـه کـه آروم دم گـوشـت بـگـه
 
بـه امـروزی کـه دوســت دارم فـکـر کـن . ..

تقدیم به عشقم...

روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم......

تنهائی را دوست دارم چون بی وفا نیست

تنهائی را دوست دارم چون تجربه اش کرده ام

تنهائی را دوست دارم چون عشق دروغین در آن نیست

تنهائی را دوست دارم چون خدا هم تنهاست

تنهائی را دوست دارم چون در خلوت و تنهائیم در انتظار خواهم گریست

و هیچ کس اشکهایم را نمیبیند

 

اما از روزی که تو را دیدم نوشتم

از تنهائی بیزارم چون تنهائی یاد آور لحظات تلخ بی تو مردنم است ...........

از تنهائی بیزارم زیرا فضای غم گرفته سکوتم تو را فریاد میزند......

از تنهائی بیزارم چون به تو وابسته ام..........................

از تنهائی بیزارم چون با تو بودن را تجربه کرده ام...........

از تنهائی بیزارم چون خداوند هیچ انسانی را تنها نیافرید..........

از تنهائی بیزارم چون خداوند تو را برایم فرستاد تا تنها نباشم...........

از تنهائی بیزارم زیرا هر وقت تنهائی گریه کنم دستهای مهربانت را برای

پاک کردن اشکهایم کم می آورم.......

از تنهائی بیزارم چون شیرین ترین لحظاتم با تو بودن است......

از تنهائی بیزارم چون مرداب مرده تنم با آفتاب نگاه تو جان میگیرد........

از تنهائی بیزارم چون کویر خشک لبانم عطش باران محبت از لبانت را دارد..........

از تنهائی بیزارم چون هنوز به قداست شانه هایت ایمان دارم.......

از تنهائی بیزارم چون تمام واژه های شعرم با تو بودن را فریاد میزند........

از تنهائی بیزارم چون هیچگاه تنهائی را درک نکردم همیشه و همه جا در همه حال

حضورت را در قلبم حس کردم..............

پس بگذار با تو باشم...........

تا همیشه ماندگار باشم...............

تنهام نذار....

ارزوی داشتنت مال من است

 

آرزوی داشتنت مال من است

 

آرزوی داشتنت مال من است

که غرق شوم هرروز با یادت در آن

 وبگیرم دست تورا آنجا

آنجا که فقط مال منی

وتمام وسعت دشت نگاهت سبز است

 وتمام گستره ی چشمانت پراست از چشمک عشق

ودگر نیست مرا هیچ خیالی

آری با خیالت که خلوت می کنم سرشار می شوم از تو

بارویایت که هم آغوش می شوم پر می شوم از احساس تو

من تو را می خواهم

شده حتی در خواب

من با تو می مانم

شده حتی رویا

توفقط مال منی وفقط جای تو است در قلبم

آنجاکه فقط مال تو است

آغوشت در آرزوهایم فقط مال من است که

پراست از لذت گرمی عشق پشت یک بوسه نرم

که تو ان را روی لبم می کاری

وشکوفه های شادی در دلم می روید

وفضای عشق مراپرخواهد کرد...

آرزوی داشتنت مال من است

من با او هرروز قصه هارا می سازیم...